به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلامی دوباره ...
ممنون از همتون - شرمندم کردین ، آب شدم از این همه محبت ...
خیلی خیلی ممنون - دوستون دارم.
19 روز گذشت - سخت بود ولی گذشت ...
روزایی بود که تمام حس هامو تجربه کردم - کارای زیادی کردم ...
دارم واسه کارشناسی ارشد میخونم ولی کسی نمیدونه !!!
دارم روزی 12 ساعت میخونم - فقط واسه این که رتبه تک بشم تا به همه ثابت کنم که من هم هستم ...
خیلی سخته ... کسی منو نمی بینه ...
دیروز داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم 5 سال از من بزرگتر بود - بهم میگفت خودتو دست کم نگیر !!!
کاش این حرفارو اونایی که پیشم بودن به من میگفتن - کاش ...
بیخیال بعد چند روز اومدم فقط باید بگم ای کاش ؟؟؟   ولش کن ...
دلم براتون تنگ شده بود درسام سنگین بود نمیرسیدم بیام.
یه مدت بود از نوشتن دلسرد شده بودم ولی امروز اومدم تا بنویسم ...  قبلش خیلی مطلب بود که میخواستم بنویسم ولی الان هیجکدوم یادم نمیاد !!!
بعضی وقتا هست اصلا موضوع نداری - بعضی وقتا انقدر موضوع داری که نمیتونی بنویسی ...
 چند روز پیش یه اتفاقی برام افتاد شکست خوردم - خیلی برام جالب بود همه خوشحال شدن از شکست من !!!
خدارو شکر...   هنوز هستن کسایی که به من حسادت میکنن ... هه
دو روز بعد از این که رفتم به این فکر میکردم که چقدر من ضعیفم یعنی نمیتونم با اون کسی میخوام حرف بزنم.
بعد 5 سال - زنگ زدم تا بتونم حرفم رو بزنم ...
سلام ...
خوبی ؟؟؟
من مرتضی هستم ...

بعدش چی باید میگفتم ؟؟؟
خدایا چرا منو تو این شرایط سخت قرار میدی ؟؟؟
هیجی بعد 5 دقیقه گفت مزاحمم نشو ...
راستم هم میگفت من مزاحمم - اصلا از اول هم مزاحم بودم ، خیلی سخته که نشون بدی دوست داشتنی هستی ولی نباشی !!!
نمیدونم شما چی بهش میگین ؟؟؟
نا پاکی ، سرنوشت ، ترس ، کنجکاوی ...
ولی واقعا نمیشه بیخیال باشم - کاش ...
بازم رسیدم به همین کاش - هه
من آدم ناشکری نیستم - حتما خدا اینجوری سرنوشتمو نوشته !!!
خیلیا به من گفتن - "یه روزی همه ی رویا ها به حقیقت می پیونده "
من با همشون کار ندارم فقط یه دونه - تقاضای زیادیه ؟؟؟
حتما هست ...
از خیلی چیزا نوشتم دوست دارم یه پست درمورد خواب هام بنویسم ...  تا شاید یه نفر منو درک کنه ...
بازم ممنون از این همه لطفی که به من دارین ...
پیاماتون عالی بود ...

یا مهدی ...
 



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خواب، رویا، احساس، خدایا، نا شکری، آرزو ها، احساس نویسی،
تاریخ : چهارشنبه 11 آذر 1394 | 03:41 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات